فریاد بی صدا
نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 15 شهريور 1391برچسب:جدایی, توسط حسین |

در اخرین لحظه دیدار به
چشمانت نگاه کردم و
گفتم بدان اسمان قلبم

با تو یا بی تو بهاریست
همان لبخندی که توان را
از من می ربود بر لبانت
زینت بست.
و به ارامی از من  فاصله
گرفتی بی هیچ کلامی.
من خاموش به تو نگاه می کردم
و در دل با خود می گفتم :ای کاش این قامت
نحیف لحظه ای فقط لحظه ای  می اندیشید که
اسمان بهاری یعنی ابر
باران رعد وبر
ق و طوفان
ناگهانی
و این جمله ،جمله ای
بود بدتر از هر خواهش
برای ماندن و تمنایی
بود برای با او بودن
تقدیم به همه دوستان گلم آره حتی تو!!!



.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.